خواهرانه ...ببست و هفت بهمن نودو هفت

ساخت وبلاگ
سلام به دخترهای من امرور شنبه بیست و هفت بهمن نود و هفت ساعت چهار و بیست دقیقه عصر ....الان که دارم میندیسم توی اتاقم هستم و سارینا کنارم و دیانا روی پاهام خواب هستن و یکدفعه زد به سرم بیام تو وبلاگ و بنویسم از کارها و اتفاقات نمیدونم کی نوشتم نگاه نکردم و چی نوشتم .....اللن اخرای سال هستیم و امسال با خوبی هاش و بدی هاش داره تموم میشه امیدوارم این یک ماه مونده هم به خوبی تموم شه ...هفته گذشته سه شنبه تولد ششش سالگی سارینا جون بود و امسال یک تولد دو نفر روز چهارده دی گرفتیم و یک تولد واسه سارینا خدب بود و خوشحال بودن ....دیانا جون هنوز نمیتونه خوب صحبت کنه امرور یک کلمه تازه ته دیک گفت و چند تا کلمه هم میگه و کمی هم جمله کوناه ...فقط شیطون تر شده و بازیگوش تر هستش ..سارینا که عالی عاشق خوندن و نوشتن الان راحت میتونه بیشتر کلمه ها رو بخونه و زباتش هم بدک نیست و دنبال جدول ضرب هستش و کلا عاشق کتاب و هنوز دل نازک هستش و حساس زود هم گریه میکنه ولی در کل دختر خیلی خانم و باقاری هستش ....دیانا هم به عمه جون میکه ممه به مریم هم میکه ممه    ...تو کل روز باید سی دی های زبانش با صدلی بلند روشن باشه تا اخر شب در کل ما تلویریون نداریم ....راستی امسال سیزده تیر دیانا اول بی حال بود  و بدش هم یک دفعه یک تب شدید گرفت و بردیمش در مانگاه که ما رو فرستاد برای ازمایش اما تو راه ازمایشکاه بچم تشنج کردو ا مبولانس رفتیم بیمارستان قایم خیلی وحشتناک بود و واقعا شی بدی بود بستری شد دیانا و من کلا گریه کردم و ازمایش مایع نخاعی گرفتن و گفتن منژیت داره و ما نزدیک چهار یا پتج شب بودیم که واقعا روزها و شب های بدی بود بابا محسن هم کلا میشه گفت همونجا بود و بقول خودس میکفت اینجا اروم ترم سارینا هم خونه مامان جون فاطمه سخت بود ولی به سلامتی و خوشی گذشت در کل نمیدونم چرا ولی واسه من خدا برای دیانا انگار سنگ تموم گذاشته ...خدایا شکرت ....دیانا خدا تو رو یک جوری دیگه میخواد ...اینم یک نوشته یهوییی که یهویی دلم خواست .....فقط اینم بگم که دیانا بقول سارینا ریس خو نه ..خدایا شکرت ...راستی اینو تازه یادم امد بعد دوساعت دیانای من ...عشقم...
ما را در سایت دیانای من ...عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nanazmaman بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 29 آذر 1400 ساعت: 0:06